چهره سال مردم ایران / سایه مهسا امینی بر فراز تمامی تحولات کشور

مهسا امینی نه یک سلبریتی بود و نه فردی نام آشنا، اما پرسش این است چرا لحظه مرگ او چنان اهمیت دارد که او را بتوان «چهره سال» نامید؟ در چرایی این موضوع می‌توان به پنج فاکتور مهم اشاره کرد.

«چهره سال» مردم ایران / سایه سنگین «مهسا امینی» بر فراز تحولات فراگیر کشور

فرارو نوشت: در سال ۱۴۰۱ چهره سال نه یک چهره نام آشنا، بلکه یک شخص بسیاری عادی از میان میلیون‌ها ایرانی بود. او یک سیاست‌مدار، دانشمند، سلبریتی، ورزشکار و یک رخداد تاثیرگذار نبود، اما بانی یکی از بزرگ‌ترین تحولات سیاسی – اجتماعی تاریخ سیاسی ایران شد. حتی برخی بر این باور هستند که تاریخ ایران معاصر را باید به بعد و قبل از لحظه «چهره» شدن او تقسیم کرد. برخی دیگر نیز می‌گویند که بعد از لحظه رخداد چهره شدن او، همه‌چیز دگرگون شده و عصری جدید در کشور آغاز شده است.

سه‌شنبه (۲۲ شهریور) پلیس امنیت اخلاقی یا همان «گشت ارشاد»، طبق روال معمول، در نزدیکی ایستگاه متروی شهید حقانی تهران مشغول برخورد و به اصطلاح ارشاد افراد بدحجاب‌ها بود. حوالی ساعت ۶ عصر نیروهای گشت ارشاد، دختری ۲۲ ساله که همراه با برادرش بود را بازداشت و برای گذراندن «کلاس توجیهی» عازم ساختمان خیابان وزرا کردند. او کسی نبود جز مهسا امینی.

 

مهسا دقایقی بعد از ورود به خیابان وزرا، در حالی‌که دچار مرگ مغزی شده، به بیمارستان کسری انتقال داده می‌شود. انتشار عکس بی‌جان مهسا بر روی تخت بیمارستان و بازنشر خبر بازداشت او توسط گشت ارشاد، بلافاصله در کانون توجه گسترده رسانه‌ها و کاربران شبکه‌های اجتماعی قرار گرفت. مهسا امینی، پس از سه روز جدال با مرگ و زندگی، در جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ جان باخت. مرگ او نه تنها لحظه‌ای خبرساز برای رسانه‌ها و افکار عمومی بود بلکه همچون زلزله‌ای چند ریشتری کلیه حوزه‌های جامعه ایرانی را متاثر و حتی دگرگون ساخت.

چرا مهسا امینی؟

همان‌گونه که در ابتدای نوشتار هم گفته شد، مهسا امینی نه یک سلبریتی بود و نه فردی نام آشنا، اما پرسش این است چرا لحظه مرگ او چنان اهمیت دارد که او را بتوان «چهره سال» نامید؟ در چرایی این موضوع می‌توان به پنج فاکتور مهم اشاره کرد.

نخست و مهم‌تر از هر فاکتور دیگری جنسیت (زن بودن) و ماجرای بازداشت مهسا امینی توسط گشت ارشاد بود. طی سال‌های گذشته همواره اعتراض‌ها و انتقاداتی جدی نسبت به نوع عملکرد پلیس امنیت اخلاقی و نوع بازداشت‌های زنان بدحجاب، وجود داشت. ناظران اجتماعی نیز بارها نسبت به تداوم رویکرد فعلی و پیامدهای فاجعه‌بار آن هشدار داده بودند. مرگ مهسا به دلیل نماینده نیمی از جمعیت کشور بودن و نیز عمومی بودن مساله گشت ارشاد برای آحاد جامعه به شکل جدی مورد توجه قرار گرفت.

دوم این‌که مهسا یک فرد جوان یا اصطلاحا همان نسلی است که به عنوان «نسل زد» شناخته می‌شوند. نسلی که سبک زندگی‌ای متفاوت با دیگر نسل‌ها دارند. نسلی که با زندگی‌شان با اینترنت و فضای مجازی هم‌پوشانی و در هم گره خورده است. این پایگاه نسلی «مهسا» سطحی قابل توجه از هم‌ذات‌پنداری را در میان هم‌نسلان خود به همراه داشت. حضور جوانان و نوجوان دهه ۸۰ و نیمه دوم ۷۰ در خیابان‌ها بعد از مرگ مهسا امینی نیز برآیند اصلی این موضوع بود.

سومین فاکتور، شهرستانی و غریب بودن مهسا امینی در تهران بود. شاید اگر یک دختر تهرانی با همان وضعیت و داستان مهسا مواجه می‌شد، هیچ‌گاه این‌گونه مورد توجه قرار نمی‌گرفت. حرف‌های برادر و دایی مهسا بعد از مرگ او مبنی بر این‌که هنگام بازداشت در نزدیکی مترو حقانی گفته‌اند، در این شهر غریب هستند و میهمان، تاثیری عمیق را بر انگیخته شدن عواطف و احساسات عمومی داشت.

چهارمین فاکتور قالب توجه در تحلیل سوژه مهسا امینی «کُرد» بودن او است. این‌که این دختر ۲۲ ساله متعلق به یک اقلیت قومی – مذهبی ایرانی بود، به شکلی غیربرنامه‌ریزی شده در معطوف شدن توجهات به او تاثیرگذار بود. حضور گسترده شهروندان سقزی در آرامستان «آیچی» برای خاک‌سپاری مهسا امینی در روز ۲۶ شهریور ۱۴۰۱ نیز مزید بر علت شد که مرگ او هر چه بیشتر توجهات را به سوی خود جلب کند. نمادسازی‌ها و شعارهایی که از سوی حاضران در مراسم خاک‌سپاری نیز سر داده شد، در تقویت این موضوع بیش از بیش اثر گذاشت.

کاریزمای شخصی و مظلومیت نهفته در چهره این دختر ۲۲ ساله، دیگر مولفه مهمی بود که او را در کانون توجهات قرار داد. انتشار ویدئوی لحظه ورود مهسا امینی به بازداشت‌گاه و گفتگوی او با یک خانم حاضر در سالن بر پررنگ‌تر شدن هر چه بیشتر این وجه افزود. ظاهر و پوشش او در لحظه بازداشت و انتقال به وزرا و اشارات‌اش به مشکل نداشتن حجاب‌اش، سطحی قابل توجه از همدردی عمومی را به همراه داشت.

مهسا و تسخیر میدان سیاست در داخل ایران

از همان لحظه مرگ و بعدا خاک‌سپاری مهسا امینی، اولین جرقه آغاز ناآرامی‌ها در کشور کلید خورد. ابتدا در شهرستان سقز، یعنی محل تولد، سکونت و مرگ مهسا و سپس شهرهای تهران و سنندج. به تدریج دایره اعتراضات به بسیاری دیگر از شهرهای بزرگ و کوچک کشور کشیده شد. بیش از ۱۰۰ روز به شکل کم‌وبیش، ناآرامی‌ها در کشور جریان بود. از همان لحظه ابتدایی آغاز ناآرامی‌ها، التهاب صحنه سیاسی کشور را در بر گرفت و سه خوانش غالب از وقایع صورت گرفت.

یک گروه مرگ مهسا و اعتراضات متعاقب آن را همچون لحظه‌ای برای مقابله با نهادهای رسمی قدرت مستقر تشخیص دادند. آن‌ها واژگانی همچون خیزش، جنبش و حتی انقلاب را برای تفسیر رخدادهای در حال وقوع برگزیدند. این طیف بیشتر شامل خارج نشینان و شبکه‌های ایرانی خارج از کشور می‌شد که به طور روزانه و در قالب اخبار فوری، افزایش دایره اعتراضات را هدف‌گذاری کرده بودند.

در مقابل این طیف، نهادهای رسمی و جریان‌های نزدیک به قدرت قرار داشتند که اتفاقات بعد از مرگ مهسا امینی را توطئه دشمنان و عوامل سرویس‌های جاسوسی بیگانگان ارزیابی می‌کردند. در چارچوب این خوانش افرادی که در میانه ناآرامی‌ها به خیابان آمده بودند، بسیار قلیل، دست نشانده و برخی‌هایشان هم فریب خورده بودند. از قاموس فکری این طیف، آن‌چه در حال وقوع بود «اغتشاش» نامیده می‌شد لذا برخورد قاطع با اغتشاش‌گران را مورد تاکید قرار می‌دادند.

طیف سوم و میانی‌ای نیز وجود داشت که ناآرامی‌های چند ماهه کشور بعد از جان باختن یک دختر سقزی را نه توطئه خارجی و نه ضدیت با نهادهای رسمی ارزیابی می‌کردند. از نگاه این طیف ناآرامی‌های بعد از مرگ مهسا، نشانه کژکارکردهای سیستماتیک و عدم تطابق کنش‌های رسمی با روح زمانه بود. این طیف که بیشتر افراد آکادمیسین را شامل می‌شد، نسبت به عواقب ناآرامی‌ها هشدار می‌دادند. آن‌ها نهادهای رسمی را به انجام اصلاحات فوری فرا خواندند.

فراتر از این سه خوانش سیاسی، می‌توان به جرات این ادعا را مطرح کرد که قریب به پنج ماه کل میدان سیاست در کشور حول موضوع مرگ مهسا امینی و وقایع بعد از آن بود. در کلیه محافل دولتی، رسانه‌ای و خصوصی هر گونه سخن به میان آوردن از سیاست در کشور، بر محور این ماجرا بود. از مقام‌های ارشد رسمی کشور گرفته تا عموم مردم ایران ناآرامی‌های بعد از مرگ مهسا را مورد توجه قرار دادند. علی‌الخصوص انسداد سیاسی به وجود آمده در نتیجه اعتراضات چند ماهه و در آمیخته شدن صحنه معادلات به «خشونت» بیش از هر زمان دیگر میدان سیاست در کشور را متاثر ساخت.

متحول شدن صحنه اجتماع ایرانی

مساله زنان در کشور از دیرهنگام در مقام موضوعی مهم و جدی مطرح بود. با وجود هشدار جامعه‌شناسان، سال‌ها این موضوع از سوی نهادهای رسمی مورد نادیده‌انگاری قرار گرفته بود. همچنین، ناظران مسائل اجتماعی مساله شکاف نسلی جامعه ایران با نسل سنتی را به شکل جدی مطرح و از ضرورت بازنگری در مناسبات دولت با جامعه سخن به میان می‌آوردند. مرگ مهسا امینی، لحظه رخدادی بود که این دو مساله جدی یکباره سرریز کنند و در عریان‌ترین شکل ممکن مطرح شوند.

در نتیجه اتفاقات بعد از مرگ مهسا بود که ضرورت بازبینی در قوانین حجاب و عفاف به بحثی عمومی و جدی تبدیل شد. نهادهای رسمی نیز با پذیرش جدی بودن موضوع، بازنگری در قوانین حجاب را در دستور کار قرار دادند. لحظه مرگ مهسا به گرانیگاهی تبدیل شد که از درون آن قواعد اجتماعی سنتیِ حاکم بر جامعه ایرانی دچار دگرگونی شد. اگر در گذشته این ناظران حوزه‌های مختلف بودند که نسبت به ضرورت نوآوری مناسبت قدرت با جامعه با توجه به مقتضیات زمانه جدید هشدار می‌دادند، در وضعیت جدید، این ضرورت به طور ملموس پدیدار شد. این که نهادهای رسمی و قوانین جاری کشور باید خود را با روح زمانه تطابق دهند، نه تنها از سوی منتقدان، بلکه از سوی بسیاری از افراد و جریان‌های نزدیک به قدرت نیز مورد تاکید قرار گرفت.

در سطح شهری نیز دیوارهای پر از شعارنگاره‌ها، نشان‌گر بحرانی بزرگ در جامعه بود. این که بخشی از جامعه از وضعیت موجود ناراضی بودند، در دیوارنگاره‌های شهر به وضوح قابل مشاهده بود. این‌که زنان به کنش‌گری جدی در صحنه سیاسی کشور تبدیل شده‌اند نیز قابل انکار نبود. این‌که نسل جدید سبک زندگی و مطالباتی متفاوت با نسل قدیمی دارند، تا حدود زیادی مورد پذیرش جامعه و نهادهای رسمی قرار گرفت.

در یک خوانش کلان می‌توان اظهار داشت که اگر در جریان انقلاب مشروطه جدال جامعه ایرانی بر سر «سنت» و «مدرنیته» بود، لحظه رخداد مرگ مهسا به کانونی برای جدال جامعه «شبه مدرن» ایرانی با نوعی «پست مدرنیسم» تبدیل شد. بدین معنا که با وجود سال از گذشت مشروطه، جامعه ایرانی با وجود پذیرش برخی ابعاد مدرنیسم، همچنان در جدال با سنت‌ها باقی ماند، اما یک‌باره با تحولی مواجه شد که خواستار کثرتی فراتر از جدال سابق بود. تحولی که در بطن آن، نسلی جدید خواهان به رسمیت شناختن هویت و سبک زندگی متفاوت خود با نسل سنتی و مدرن بودند. نسلی اینترنتی که جهان را همچون بازهای کامپیوتری می‌دیدند و مطالبات‌شان با والدین و ساختار سنتی متفاوت بود. حتی بسیاری از ناظران بر این باور هستند که در آینده نه چندان دور، از ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ یعنی تاریخ مرگ دختر ۲۲ ساله سقزی به عنوان لحظه گسست اجتماعی در جامعه ایرانی یاد خواهد شد.

درگیر شدن سیاست خارجی کشور در مرگ مهسا

مهسا امینی نه یک دیپلمات بود و نه یک چهره شناخته شده بین‌المللی، اما مرگ او تاثیراتی عمیق را بر سیاست خارجی کشور بر جای گذاشت. ناآرامی‌های چند ماهه در کشور، شاید فراتر از داخل ایران در صحنه بین‌المللی بازتاب داشت. رسانه‌های خارجی به شکلی بی‌سابقه، صحنه ناآرامی‌های داخل ایران را بازتاب دادند. بازنمایی منفی رسانه‌ها از وضعیت ایران، به زمینه‌ای برای اعمال فشار افکار عمومی غربی بر سیاست‌مداران تبدیل شد. همزمان فضا برای لابی‌های ضدایرانی و ترویج ایران‌هراسی مهیا شد.

به گواه بسیاری از ناظران سیاسی، مرگ مهسا امینی و اتفاقات بعد از آن تاثیری عمیق را بر نگاه جامعه جهانی، به ویژه کشورهای غربی در تعامل با جمهوری اسلامی ایران بر جای گذاشت. مشهودترین نمود این موضوع در جریان تعلیق عمیق‌تر مذاکرات هسته‌ای ایران و پشت کردن کشورهای غربی به میز گفتگو بود. مقام‌های سیاسی آمریکایی و اروپایی در ماه‌های گذشته، بارها تاکید کرده‌اند که به دلیل مسائل حقوق بشری دیگر احیای برجام برای آن‌ها از اولویت خارج شده است. معنای ضمنی چنین رخدادی این بود که مهم‌ترین مساله سیاست خارجی ایران تحت تاثیر مرگ مهسا امینی قرار گرفت.

ناآرامی‌های داخلی ایران، همراه با موضوع کمک تسلیحاتی ایران به روسیه در جنگ اوکراین، به زمینه‌ای برای تشدید تنش‌ها میان تهران و غرب تبدیل شد. طی ماه‌های گذشته، در چند مرحله تحریم‌هایی جدید از سوی اروپا و آمریکا علیه ایران اعمال شده است. وضعیت فعلی مناسبات ایران با غرب را نیز می‌توان یکی از سردترین مقاطع تاریخ بعد از انقلاب ۵۷ مورد ارزیابی قرار داد.

علاوه بر کشورهای غربی، ناآرامی‌های بعد از مرگ مهسا، تاثیر قابل توجه را بر مناسبات منطقه‌ای ایران بر جای گذاشت. در شرایطی که مذاکرات ایران و عربستان به میزبانی بغداد به نقطه سرانجام نزدیک می‌شد، یکباره از سوی ریاض با تعلیق مواجه شد. بسیاری از ناظران سیاسی بر این باور هستند که علت تصمیم عربستانی‌ها، متاثر از ناآرامی‌های جاری در کشور ایران بود.

مرگ مهسا و قرار گرفتن باتوم سیاست لای چرخ اقتصاد

لحظه مرگ مهسا علاوه بر پیامدهای سیاسی و اجتماعی‌اش، تاثیری عمیق را بر عرصه اقتصاد نیز بر جای گذاشت. چند ماه ناآرامی در خیابان‌ها، نبض اقتصاد کشور را به شدن پر التهاب کرده بود. منازعات سیاسی بر سر سفره‌های مردم و ریزترین حوزه‌های زندگی‌شان سایه افکنده بود. در برخی از شهرها، به مدت چند روز مغازه‌های بسته شده بودند؛ چرا که کف خیابان‌های صحنه را برای کاسبی‌کردن و معامله ناامن کرده بود.

همزمان کمپین‌های تحریمی برای بایکوت محصولات برخی شرکت‌ها به جریان می‌افتاد. چنین گفته می‌شد که این شرکت‌ها در انتقال نیروهای امنیتی نقش داشته‌اند. برای برند «میهن» و ابراستارت‌آپ‌هایی همچون «اسنپ» و «دیجی کالا» با تمام متعلقات وابسته به آن فراخوان تحریم صادر می‌شد. شرایط به در روندی قرار گرفته بود که گویی این سیاست است که با قدرت و سرعت زیاد، دست بر گردن برخی از کارگزارهای تولیدی و خدماتی کشور گذاشته بود.

حتی بعد از آرام شدن اوضاع نیز دولت‌مردان خود اقرار می‌کردند که آشفتگی در بازار کالاها و بالا رفتن نرخ ارز، متاثر از ناآرامی‌های اخیر کشور بوده است. اقتصاددانان نیز نسبت به تاثیر اعتراضات بر چرخه معیشت مردم و کلیت ساختار اقتصادی کشور هشدار می‌دادند و می‌دهند.

حوزه ورزش و فرهنگ سیاسی شده بعد از مرگ مهسا

فراتر از حوزه اقتصاد، تحولات بعد از مرگ مهسا امینی، دامن‌گیر دیگر حوزه‌ها، به ویژه ورزش و فرهنگ کشور نیز شد. سوژه شدن‌های کنش‌های غیرمعمول ورزشکاران ایرانی در میدان‌ها و عرصه‌های مختلف؛ برای نمونه خوشحالی نکردن بازیکنان لیگ بر فوتبال بعد از گلزنی، شادی نکردن تیم استقلال تهران بعد از قهرمانی در سوپر کاپ، عدم شادی تیم‌های فوتبال ساحلی و تیم ملی کشتی فرنگی بعد از قهرمانی و حتی هم‌خوانی نکردن سرود تیم ملی از سوی ورزشکاران رشته‌های مختلف، نمودهای عیان ورود منازعات سیاسی به حوزه‌ای بود که اساسا باید عاری از سیاست‌زدگی باشد.

حتی جام جهانی فوتبال به عنوان مهم‌ترین میدان رقابت‌های فوتبال ملی برای ایرانیان نیز طعم و حس متفاوتی داشت. شاید هیچ‌گاه قابل تصور نبود که روزی تیم ملی فوتبال ایران در قالب خوانش دوگانه دولت و جامعه مورد بازخوانی قرار بگیرد! عجیب‌تر آن‌که حتی غیرقابل باور بود که روزی سرود ملی خواندن یا نخواندن بازیکنان تیم ملی در مهم‌ترین آوردگاه فوتبالی جهان به مساله تبدیل شود؛ و حتی شادی کردن بعد از شکست تیم ملی در جام جهانی، فرضیه محالی بود که در نتیجه کشاکش منازعه سیاسی بعد از مرگ مهسا به واقعیت پیوست.

میدان فرهنگ، اعم از سینما و موسیقی نیز از تبعات رخداد مرگ دختر ۲۲ ساله سقزی در امان نماندند. پای شبح منازعات سیاسی چند ماهه، حتی بیشتر از حوزه ورزش به حوزه سینما کشیده شد. دیگر بازیگران با وجهه سلبریتی بودن خود در حوزه هنری شناخته نمی‌دند، بلکه کنش‌های سیاسی‌شان بود که آن‌ها را به صدر اخبار می‌آورد. داستان ممنوع الخروجی برخی از بازیگران نیز دو چندان، آتش این معرکه را بر افروخته بود. جشنواره فیلم فجر امسال نیز متاثر از وقایع بعد از مرگ مهسا بود. این جشنواره بر خلاف سال‌های گذشته، دیگر آن رنگ‌وبوی ویژه را برای ایرانیان نداشت. بخشی بزرگ از بازیگران این جشنواره را بایکوت کرده بودند. عملا صحنه سینمای کشور به دو جریان تبدیل شد.

ابعاد ماجرا حتی به کنسرت‌های موسیقی نیز کشیده شده است. در روزهای و ماه‌های بعد از ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ برگزاری کنسرت‌ها عملا تعطیل شدند. هیچ چیز عادی نبود؛ نه جامعه کنسرت می‌خواست و نه خواننده‌ها خواهان برگزاری کنسرت. کار به جایی کشیده شد که حتی وزیر فرهنگ و ارشاد، رسما برای برگزاری کنسرت‌ها دعوت به عمل می‌آورد.

مرگ مهسا امینی، دختر ۲۲ ساله سقزی، به لحظه رخدادی تبدیل شد که همه چیز و هیچ چیز کشور در نیمه دوم سال جاری خارج از تحولات بعد از آن قابل خوانش نیست. حضور سیاست در همه جا محسوس بود. پای سیاست به ترافیک‌ها، عبورومرورها و حتی بوق‌زدن‌هایمان درهنگام رانندگی نیز کشیده شد. مدرسه رفتن‌های بچه‌ها نیز سیاسی شد. خلص کلام این که مهسا نه یک نابغه بود و نه یک سیاست‌مدار. او نه اختراعی داشت و نه پتانسیل‌های کی شخصیت معروف بودن، اما او حالا آوازه‌ای دارد به اندازه مانایی در تاریخ کشور.

بر چسب ها

اخبار مرتبط

چند رسانه ای

آخرین اخبار