عاقبت پان‌ترکیستی که می‌خواست سر گربه را بِبُرد

پردیس امروز به نقل از فارس نوشت:
۱۰ آبان سال ۱۳۰۲ شمسی، وزارت خارجه ایران نامه‌ای برای دولت نوشت و ایجاد کمیسیونی برای بررسی پدیده «پان‌تُرکیسم» و مقابله با آن را ضروری دانست. موضوع چه بود و چه خطری آشکار شده بود و پان‌ترکیسم عاقبت در ایران چه کرد؟
از روزی که حکومت تزارها در روسیه فروپاشید، بسیاری از اقوام شمال آسیا این فکر قدیمی به سرشان افتاد که برای سرزمین پدری‌شان یک حکومت مستقل تشکیل بدهند؛ سال ۱۲۹۶ شمسی بود. معلوم است حکومت جدید روسیه یعنی اتحاد جماهیر شوروی اصلا روی خوش به این‌ حرف‌ها و ایده‌ها نشان نداد و سرزمین پهناور روسیه حفظ شد. در مقابل، شوروی با الگوگیری از انگلیس شروع کرد به سیاست‌گذاری درباره اقوام منطقه برای استفاده سیاسی و تأمین منافع خودش و یکی از این سیاست‌ها پان‌ترکیسم بود؛ نهضتی برای ترک‌زبانان آسیا و بیش از همه ایران که جدایی از سرزمین اصلی و تشکیل یک حکومت مستقل را وعده می‌داد.

تبلیغات جدی برای پان‌ترکیسم در ایران از اوایل قرن حاضر شروع شد و همان‌موقع خیلی‌ها فهمیدند خطری هست. گذشت و گذشت و پان‌ترکیسم در فکر و ذهن برخی خزید و رشد و نمو کرد تا اینکه ۲ دهه بعد در سال ۱۳۲۴ شمسی و در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم که حکومت مرکزی ایران در ضعیف‌ترین وضعیت ممکن بود، آذربایجان ایران از نظر استالین «میوه رسیده، چیده شده و آماده خوردن» بود. رسیدن این میوه کار پان‌ترکیسم بود که از نظر سیاسی بر موج نارضایتی ناشی از بی‌کفایتی پهلوی اول و بی‌اختیاری پهلوی دوم سوار شده بود و برخی افراد را در آذربایجان خواهان جدایی کرده بودند و چیده شدنش به اشغال قسمت شمالی ایران از جمله آذربایجان در جریان جنگ جهانی دوم مربوط می‌شد و اینکه جنگ تازه تمام شده بود و نیروهای متجاوز هنوز در آذربایجان حضور داشتند و آماده خوردنش هم با یک دستور ممکن شد!
«آذربایجان جنوبی» کجا بود؟!

میوه آذربایجان به قدری آماده بلعیدن بود که دفتر سیاسی کمیته مرکزی اتحاد شوروی، فرمانی محرمانه با امضای استالین صادر کرد که در آذربایجان ایران یک حزب سیاسی کمونیستی تشکیل شود و شد. به گواهی تاریخ: «در میانه تابستان سال ۱۳۲۴ خورشیدی، سران جمهوری آذربایجانِ شوروی به دستور شخص استالین ملزم شدند که خیلی زود دست به کار شوند و در ایران، کسانی را پیدا کنند تا برایشان حزبی با نام فرقه دموکرات آذربایجان تأسیس کنند و جدایی‌طلبی را تبلیغ کنند».

«جعفر پیشه‌وری» شهریورماه آن‌سال حزب دموکرات آذربایجان را تأسیس کرد و خودش هم کاسه داغ‌تر از آش بود و برای تأسف بیشتر، بازخوانی متن همین یک تلگراف از پیشه‌وری کافی است: «پدر عزیز و مهربان میرجعفر باقراف [رئیس‌جمهور جمهوری آذربایجان شوروی]. خلق آذربایجان جنوبی [منظورش آذربایجان ایران و ترک‌زبانان شمال غربی ایران است] که جزء لاینفک آذربایجان است، مانند همه خلق‌های جهان، چشم امید خود را به خلق بزرگ شوروی و دولت شوروی دوخته‌است».
شوروی فهمید چه خبر است

پیشه‌وری ۳ ماه بعد، برپایی «حکومت ملی آذربایجان» به پایتختی تبریز را اعلام کرد که مناطق وسیعی از شمال غرب ایران شامل شهرهای اردبیل و ارومیه و سلماس و مرند و زنجان را شامل می‌شد؛ روی نقشه، قشنگ سرِ گربه را می‌خواست ببرد! حکومتی بود یک‌ساله و برای خودش اسکناس و اسناد رسمی هم داشت. حکومت ایران هم کاری نمی‌توانست بکند و ارتش شوروی از حکومت پیشه‌وری حمایت می‌کرد و حتی از نظر سیاسی و نظامی جلوی مقابله با این جدایی‌طلبی را می‌گرفت.
خیلی نگذشت که مردم ترک‌زبان ایران یقین کردند که این کارها از سر دلسوزی نیست و قرار است آذربایجان به اسم پان‌ترکیسم جدا شود و بعد بشود یکی از جمهوری‌های اتحاد جماهیر شوروی. صدای اعتراض‌ها بلند شد و چشمه ایران‌دوستی آذربایجانی‌ها جوشید و فوران کرد و شوروی هم فهمید چه خبر است و امتیازاتی از حکومت مرکزی ایران گرفت و پشت پیشه‌وری را خالی کرد و به او گفتند: «سنی گتیرن، سنه دییر گِت»؛ یعنی همان کسی که تو را آورده [استالین] به تو می‌گوید برو. این‌طوری حکومت ملی آذربایجان فرو ریخت و رهبرانش به شوروی فرار کردند. عاقبت این شد که: «برخی از رهبران که به اتحاد جماهیر شوروی رفته بودند به جاسوسی متهم شدند و به اردوگاه‌های کار فرستاده شدند. پیشه‌وری نیز در یک تصادف که آن را عمدی می‌دانند، کشته شد».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

بر چسب ها

اخبار مرتبط

چند رسانه ای

آخرین اخبار